s عشق بي تو نميشه

اندوه این زمان این ست برای من ،که یاری گفتنم نیست و مبهم ها پیچده چون شاخه های هرز به دور تنه افکارم چگونه صمیمیتت را با نشناختنت باور کنم هر چند که ندانستنم تظاهری بیش نیست و دانائیم جهلی فزون پس این حق منست برای دانستن تو و این شاید شهامتی ست که گمشده در سخنانت ممنون که گه گاهی از برادر نه نه از یک غریبه احوالی می پرسی


تیره بود شب گذشته

چون هرشب

من و چشمان خسته

و خیال آشفته ای

که گم گشته ایست میان این باور

کیم من که اینگونه

اسیر هزاران باور

لحظه ها می رود بیتاب و بیتاب

چشم ماه خیره به چشمان بی خواب

درد و درد و درد

تصورات من  و من

بریده بریده هایی که شده

قصه هرشب

با خودم بودم انگار :

این را بدان که شعر هست

خیال هست

عشق هست

اما کسی مرا نخواهد کرد باور

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:,ساعت 13:35 توسط فرهاد| نظر بدهيد |


Power By: LoxBlog.Com