s عشق بي تو نميشه
دیار عاشقی هم شهر هرات داره !!! . عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده .. با اینکه ازم دوری اما هر وقت دستمو میزارم رو قلبم ، میبینم سر جاتی ! چه فرقی دارد ، شهر ما خانه ی ما باشد یا نباشد ؟ تنهایی یعنی : ذهنم پر از تو و خالی از دیگران است دلم چندین سال است روزه ی عشق گرفته است ! اذان افطارش را تو بگو در گذر این لحظات پر شتاب شبـانه چه حس قشنگيه نه چشمان آبی دارم نه کفش پاشنه بلند .کتانی میپوشم! روی چمن ها غلت میزنم نگران پاک شدن رژ لبم نیستم ...خالصانه همینم! مرا اینگونه اگر میخواهی، بســــــــــــــــــم الله...! دچار یعنی عاشق . کفشهای تو پیداست نمیدانم می روی یا می آیی !!؟ رستوران، شام را نیم بها حساب کرد گیشه، بلیط فیلم را نیم بها حساب کرد همه می خواهند نبودنت را تسکین دهند ترکــت مي کنم تا هر سـه راحت شویم تو دیگر پشت درخت های تقدیر و حادثه پنهان نشو .... فقط با فكـــــــر كردن به تــــو آرومـــــ مــــی شمــــــــ امـــــــا وقتــــــــی تــو ناراحتمـــــــ مـــی كنـــــی همـــــــه ی دنيــا همـــ نمـــی تونـــه آروممــــــــــ كنــــه هرگز نخواستیم آخرین کسانی باشیم که نخستین بار ، دل به سادگی زمان حال دادند درمان ندارد درد را از هر سو که بخوانی درد است آینه « نامرد » را « درمان » می کند و درد … همچنان درد است… شب و روز خرید است !.. کاش میان این همه لباس .. برای یک بار هم .. آغوش مرا پرو میکردی ! به داشتن چیزی و سپس نداشتنش به بودن کسی و سپس به نبودنش تنها عادت می کنم اما فراموش نه ! اسکار حق توست ... سالهاست که مرا فیلم کرده ای ... با شست و شو نمیرود … فرش را برداری ، نمیرود … پنجره را ببندی ، نمیرود … پرده را کلفت تر بگیری ، نمیرود … این لکه وقتی میرود ، که خورشیدم رفته باشد !!!… کاش من و تو دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم تنگ در آغوش هم خوابیده در قفسه ھای کتابخانه ای روستایی گاهی تو را گاهی مرا تن ها به سبب تشدید دلتنگی هایمان به امانت می بردند معشوق من! کاش می دانستم پشت آن جلد کهنه چه چیزی را پنهان می داری که همواره خواب مرا بر می آشوبد شاید آخر قصه را... تمام اصول حقوق بشر را خوانده ام و جای یک اصل را خالی یافتم و اصل دیگری را به آن افزودم عزیز من اصل سی و یکم: هرانسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد...! ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ صدايم کردي جا ماندم از کشتي سفيدِ آرزوها ... که رفت و غرق شد ... ... سپـــاسگزارم از تـــو ......... امیدوارم قلبِ بزرگی داشته باشیم....!! تو باش ، نه به این خاطر که در این دنیای بزرگ تنها نباشم تو باش ، تا در دنیای بزرگ تنهاییم ، تنها ترین باشی . . . . . . پیامی میزنم اینک برایت / به جبران پیام های زیادت از آن بابت پیامی می فرستم / بدانی بنده هم هستم بیادت ! . . . عاشقی را از قلیان بیاموز که در سرش آتشی و در دامنش اشکی و در سـیـنـه اش آهی است . . . . . . خدایا ! آهی هستم که عاشق یک لبخند شدهام چه کنم ؟ . . . آمدی ، شاعر شدم رفتی ، فیلسوف . . . . . . لحظه های خسته ام را بی نگاهت رنگ نیست / در فضای سینه ام جز یاد تو آهنگ نیست . . . . . . تبسم تو تجسم تمام خوبی هاست به تبسمت سوگند ، که شاد بودنت آرزوی ماست . . . . . . آمدی از اشتباه اینجا به راه دیگری / باز شادم کن شبی با اشتباه دیگری . . . . . . امشب ای ماه به درد دل من تسکینی / آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من / سر راحت ننهادی به سر بالینی . . . . . . عاشق شدم و محرم این کار ندارم / فریاد که غم دارم و غمخوار ندارم بسیار شدم عاشق از این پیش / آن صبر که هر بار بود این بار ندارم . . . . . . چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی / چراغ خلوت این عاشق کهن باشی . . . . . . گفتی مرا از خویش می ترسانی ای یار / وقتی به دریا ها مرا می خوانی ای یار ترسان من ! گفتم که بگذار این چه و چون / چندم از این تردید می ترسانی ای یار . . . . . . عشق رازی ست که خورشید به بارانش گفت / نیز رمزی ست که شقایق به گلستانش گفت ای که ایمان به کسی داری و چیزی بی شک / عشق بود آنچه دلت با همه ایمانش گفت . . . . . . ما چون دو دریچه روبروی هم / آگاه ز هر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده / هر روز قراره روز آینده اکنون دل من شکسته و خسته ست / زیرا یکی از دریچه ها بسته ست . . . (رضا صادقی) . . . مرا آن دل که بر دریا زنم نیست / ز پا این بند خونین برکنم نیست امید آن که جان خسته ام را / به آن نادیده ساحل افکنم نیست . . . . . . دیدن تو عشق منه / نگاه تو عمر منه لبخند تو گنج منه / ندیدنت رنج منه . . . . . . دیدن دوباره ی تو واسه من آغازه / اوج شادی پرنده ، لحظه ی پروازه . . . با پای برهنه میخوامت تا بدونی هیچ ریگی به کفشم نیست ! . ………..::::: :::::………. . دلگیرم از تمام الفبای بی کسی ، به خصوص این پنج حرف ف ا ص ل ه . . . . ………..::::: :::::………. . گفتمش همدم شبهایم کو ؟ عکس رخساره ماهش داد گفتمش بی تو چه می باید کرد ؟ یادگاری تاری از زلفش داد وقت رفتن همه رو می نگریست ، به من انتظار سر راهش داد . . . . ………..::::: :::::………. . روزگار به من آموخت با زندگی قهر نکنیم / چون دنیا منت کش کسی نیست . . . . ………..::::: :::::………. . غم داشتن بخشی از زندگیست ولی غمخوار نداشتن عذاب زندگیست غمخوارتم رفیق . ………..::::: :::::………. . به نام آنکه اشک را آفرید تا سرزمین وداع آتش نگیرد . . . . ………..::::: :::::………. . یه پیامی میفرستم به امید پیام تو / نه اینکه بخونی و بگی بی خیال تو ! . ………..::::: :::::………. . یادته زیر گنبد کبود ، تو بودی و کلی آدمای حسود ؟ تقصیر همون حسوداست که حالا ، هستی ما شده یکی بود یکی نبود . . . ادامه در لینک زیر . ………..::::: :::::………. . کاش میشد بر جدایی خشم کرد / شاخه های نسترن را با تواضع پخش کرد کاش میشد خانه ای از مهر ساخت / مهربانی را در آن سرمشق کرد . . . . ………..::::: :::::………. . سوال من از تو این است : چرا در آینه چشم های تو تصویر من پیدا نیست . . . ؟ . ………..::::: :::::………. . سکوت سرد فاصله ها تنم را میلرزاند بیاد روزهایی که بودنت را نفهمیدم . ………..::::: :::::………. . تا کور نگشته دیدگانم ، تو بیا / تا مور نخورده استخوانم ، تو بیا گر آمدی و ندیدی از من چیزی / از بهر تماشای مزارم تو بیا . . . . ………..::::: :::::………. . اگر یاد گلی کردی نگاهی بر رخ خود کن / اگر یاد خزان کردی نگاهی جانب ما کن . . . . ………..::::: :::::………. . عشق یعنی همه چیز رو در راه هدف مقدس دادن و در پاداشش هیچ رو نخواستن . . . . ………..::::: :::::………. . میخوام که عاشقت بشم گل شقایقت بشم دلم واست تنگ شده بود گفتم مزاحمت بشم ! . ………..:::::s:::::………. . دستمال خیس آرزوهایم را فشردم همین ۴ قطره چکید زنده باد رفیق با معرفت ! با آرزوی روزای خوش و به یادماندنی برای شما کاربران پاداش هیچ نمیداند جای قول و قرار هایمان امن است زیر پاهایش… *** دلتنگی تنها نصیب من بود *** ائ کاش تیم احساسم انقدر قوئ بود که هیچ کس جرات بازئ باان رانداشت،… *** بر مستی من حد سزاوار زدند **** خسته تر از دیروزم کاش میشد گوشه ای نوشت *** تقدیم به تنها صدف دریای دلم که به بیکرانگی اقیانوس عشق دلتنگشم. *** دیگر کمتر اشک میریزم *** دلم برایت تنگ شده ! *** وقتـی یه زن ســیگار کشید یعنــی دیگه گریه جواب نمیده و وقتی مــردی اشک ریخت بدون کار از ســیگار گذشته… تا حالا این حس رو تجربه کردی... دیدی که چه حس قشنگیه... تا حالا دلت خواسته که همیشه و همه جا در کنار یکی باشی... تا حالا دلت خواسته به کسی بگی دوستت دارم... تا حالا دلت خواسته خودت رو برای کسی فدا کنی... تا حالا شبها وقتی همه خوابن تو خلوت خودت به خاطر وجود کسی گریه کردی... تا حالا خدا را به خاطر خلقت کسی ستایش کردی... آره!! ؟؟؟ شهر غریب، دلهای غمگین، هوای بی تو، هوای سنگین خداحافظ دلارامم هنوز جان از تو میگیرم می دونم اومدی بازی ، نمی خوام تو این آخرین بازی زندگیم ، ببازی ، خودتو راحت كن و فكر كن كه جبران گذشتست ، اومدی بشكنی بشكن ، از من ساده چی مونده ؟ قبل تو هر كی بوده تموم تار و پود و سوزونده ، تو هم از یكی دیگه سوختی میخوای تلافی باشه ، بیا این تو و دل و باقی احساسی كه مونده ، دل ما اونقده پارست ، موندنش مرگ دوباره است ، آسمون سینه ی ما خیلی وقت بی ستارست ، همینی كه باقی مونده ، واسه دلخوشیه تو ، بشكن ، تیكه تیكه هام رو بردن ، آخرینشم تو بكن و ببر ، یقتو نمی گیره هیچ كس آخه من اینجا غریبم ، بزن و برو عزیزم مثل هر كس كه زد و برد ، طفلی این دل كه همیشه به گناه دیگرون مرد ، نفرتت رو از غریبه سر یك غریب خراب كن ، خنده ی كوتاهمم رو بیا گریه كن ، عذاب كن ، مهمم نیست كه چه جرمی یا گناهی داشت این دل ساده من ، باقی دلم یه مشت خاك ، همینم میخوام نباشه ، عقده های یك شكست رو خالی كن سر دل من ، دیگه متروك مونده و سرد خاك پیر ساحل من ، از نگاهات خوب می فهمم كه تو فكرت یه فریبه ... بازی بسه پاشو بشكن من غریب و تو غریبه ... پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را می شناسم نشسته بودم رو نیمکتِ پارک، کلاغها را میشمردم تا بیاید. سنگ میانداختم بهشان. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت میپژمرد. یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده. دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو احتیاج!! سحر نزدیک است فکر که می کنم آسمان مال من نیست خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند وقتی که خورشید به پیشواز شب می رود تمام میشوم شبی یادت هست می گفتی : اگر تركم كنی روزی ، تمام عمر خاموشم ؟ باز هم جاده ای از انتظار پیش روویم گستراندهای .باز هم ثا نیه ها مرگ مرا می شمارند . اندوه این زمان این ست برای من ،که یاری گفتنم نیست و مبهم ها پیچده چون شاخه های هرز به دور تنه افکارم چگونه صمیمیتت را با نشناختنت باور کنم هر چند که ندانستنم تظاهری بیش نیست و دانائیم جهلی فزون پس این حق منست برای دانستن تو و این شاید شهامتی ست که گمشده در سخنانت ممنون که گه گاهی از برادر نه نه از یک غریبه احوالی می پرسی روزهای با تو بودن گذشت ترک خورده شیشه دلم عمریست با خیال تو سر می کنم با ساعت دلم این روزها … شبــهایم پــُــر شــده از خواب هایی کـ در بیــداری انتظارش را دارم گمـــــــــان می کـــــردم وقتــــــــی نبــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــاشم هیچـــ كســ از خواب پریدم گـاه گاهـی دل من می گیرد قلب مرا میان غمت جا گذاشتی دلم را سپردم به بنگاه دنیا از دلنوشته های پروفسور حسابی (پدر فیزیك ایران)
خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن …
.
.
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
.
.
.
شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند
تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم…
.
.
.
میروی و من فقط نگاهت میکنم
تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو
یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو
همین یک لحظه باقی است
و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم
.
.
.
از دیگران بریدم تا مهربان بمانی
نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی؟
.
.
.
دلی که شکستی را گچ چاره نکرد ، گل گرفتمش
.
.
.
چند تکه از تو
پریشان افتاد
ته فنجانی که فالم را می گرفت…
می گفت آرام نیستی
و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد…
.
.
.
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او
شد با شب و گریه رو به رو عاشق او
پایان حکایتم شنیدن دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او…
.
.
.
عاشقی با قلب من بیگانه شد
خنده از لب رفت و یک افسانه شد
حس و حالی بعد عشق آمد پدید
بعد آن شب زندگی غمخانه شد
.
.
.
سوژه بدین گریه کنم
اشکمو زودی ول کنم
با سختی غصه و غم
یکمی درد و دل کنم
.
.
.
ز تلخی سکوتت من چه بگویم / همان بهتر که از غم ها نگویم
تو کاری کرده ای با بی وفایی / دگر از عشق خود با کَس نگویم . . .
.
.
.
غــم که نوشتن ندارد نفوذ می کند در استخوان هایت…
جاسوس می شود در قــلبتـــ
آرام آرام از چشم هایت میریزد بیرون…
.
.
.
گــریان شده دلـــــم….
همچـــون دختـــرکـــی لجبـاز…
پا به زمین می کـــوبد…
تــــو را میـــخواهد….
فقط “تــــــــــــــــــو” را…
.
.
.
هربار که کودکانه دست کسی را می گرفتم ، گم میشدم
حالا آنقدر که در من هراس گرفتن دستی است ، اضطراب گم شدن نیست !
.
.
.
جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم / آنچه شایسته عشق است ، مهیا دارم
سوز دل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق / چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم
.
.
.
خاطرات مثل یه تیغ کند می مونه…که رو رگت میکشی…
نمیبره ، اما تا می تونه زخم میکنه…
.
.
.
دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی
ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی …
.
.
.
به من گفت برو گورِت رو گم کن …
و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !!!
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
“زبانم لال !”
.
.
.
دردم این است که باید پس از این قسمت ها
سال ها منتظر قسمت آخر باشم
.
.
.
سکوت و خلوت بغض شبانه / چه دلگیر است بی تو حجم خانه
تو رفتی و دلی دارم که هر دم / برای گریه می گیرد بهانه
.
.
.
دوست دارم یک شبه ، هفتاد سال پیر شوم
در کنار خیابانی بایستم…
تو مرا بی آنکه بشناسی ، از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی…
هفتاد سال پیر شدن یک شبه
به حس گرمی دست های تو
هنگامی که مرا عبور میدهی بی آنکه بشناسی،
می ارزد..!
.
.
.
لعنت به همه قانون های دنیا که در آن شکستنِ دل پیگرد قانونی ندارد !
.
.
.
هر سحر آفتاب من بودی
همه شب ها شهاب من بودی
ور شکستم بدون چشمانت
تو تمام حساب من بودی . . .
.
.
.
گهگاهی سفری کن به حوالی دلت
شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
.
.
.
خــوب ِ مــن ،
همین جا درون شعرهایم بمان
تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم
.
.
.
بهار من مرا بگذار و بگذر / رهایم کن برو دلدار و بگذر
من عادت می کنم اینجا به غمها / مرا پر کن از این اجبار و بگذر
.
.
.
توی دنیایی که قلبا هر کدوم یه جا اسیرن
کاش به فکر اونا باشیم ، که از این زمونه سیرن
.
.
.
من مرده ام … به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم … همین
.
.
.
رد پای زرد پاییز / باز میون لحظه هامه
قطره های سرد بارون / دوباره رو گونه هامه
ابرای سیاه غصه / آسمونمو پوشونده
دیگه خورشیدی ندارم / داغ تو اونم سوزونده
.
.
.
من ماندم و حلقه طنابی در مشت / با رفتن تو به زندگی کردم پشت
بگذار فردا برسد می شنوی / دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت
.
.
.
اولین خنده ز بی دردی بود
آخرین گریه ز بی درمانی
.
.
.
خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!
نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه
.
.
.
خسته ام از لبخند اجباری / خسته از حرف های تکراری
خسته ام از آدم های تکراری / خسته از محبت های خالی
.
.
.
همانند پلی بودم برای عبورت
به فکر تخریب من نباش
رسیدی دست تکان بده
من خود فرو میریزم …
.
.
.
کلاغ جان …قصه من به سر رسید …سوار شو …تو را هم تا خانهات می رسانم
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست ..
و غمــت سـهم ِ مــن!
.
.
.
درد اگر سینه شکافد ، نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو !
استخوان تو اگر آب کند آتش غم ، آب شو ، آه مگو !
.
.
.
شبانه هایم برای تو
عشق هم ...
خاطره ی مُرده ای باشد
برای وقت های کسالت
.
.
.
من که به هیچ دردی نمیخورم …
این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند
.
.
.
اگر چه عاشقی پر شور بودیم / به خود نزدیک و از هم دور بودیم
شب و روز از جدایی میسرودیم / من و تو وصلهای ناجور بودیم . . .
.
.
.
یارم از بهر فراقت به کجا سر بزنم / شوق دیدار تو دارم ، به کجا پر بزنم ؟
.
.
.
گرچه کردم ذوقها از آشناییهای او / انتقام از من کشید، آخر جداییهای او . . .
.
.
.
سنگ هایی که به دیوار فراق تو زدم
کعبه میشد من اگر خانه بنا می کردم …
.
.
.
نفسم
تو در شمالی و من در جنوب
کاش دستی نقشه را از میانه تا کند
.
.
.
درد ، مرا انتخاب کرد
من ، تو را
تو ، رفتن را
آسوده برو ! دلواپس نباش
من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم
.
.
.
من صبورم اما ...
بی دلیل از قفس کهنه ی شب میترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند
میترسم
.
.
.
من
مثل بادکنکی به دست کودکی
هرجا می روی با یک نخ به تو وصلم
نخ را قطع کنی ، میروم پیش خدا !
.
.
.
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
همچو شهری که به روی گسل زلزله هاست
.
.
.
پای من خسته از این رفتن بود
قصه ام قصه دل کندن بود
دل که دادم به یارم دیدم
راهش افسوس جدا از من بود . . .
.
.
.
عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست؟
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است . . .
.
.
.
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
بااشک تمام کوچه را تر کردم
دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد
وابستگی ام را به تو باور کردم . .
.
.
.
یارم از من بی سببب رنجید و رفت / گریه را دید و بر من خندید و رفت
وقت رفتن دیگر از ماندن نگفت / قصه ناگفته ها را نشنید و رفت
تشنه بودم همچو دشتی پر عطش / مثل باران بر تنم بارید و رفت
گل فراوان بود از باغ من / غنچه ای نشکفته را برچید و رفت . . .
.
.
.
بی تو پیمودن شب ها شدنی نیست
شب های پر از درد که فرداشدنی نیست
گفتم که برایت بفرستم دل خود را
افسوس که نامه دلم تا شدنی نیست
.
.
.
مرا نمیخواهی دیگر میدانم
حتی اگر مرا ببینی هم نمیشناسی مرا دیگر میدانم
اینک همان نامه ای که برایم نوشتی را میخوانم
چه عاشقانه نوشته ای همیشه با تو میمانم
.
.
.
ببار ای باران ، ببار که غم از دلم رفتنی نیست،
اشکهای روی گونه ام دیدنی نیست.
ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست،
آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست.
ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست ،
غم تلخی که در سینه دارم فراموش شدنی نیست
.
.
.
هنوز هم نمیدانم اینجا چه فصلیست ، که من کال ماندم و به تو نمی رسم !
.
.
.
در قفس افتاده ام فکر رهایی نیستم
دل به عشقت داده ام فکر جدایی نیستم
.
.
.
انگشتانت را به من قرض بده…برای شمردن لحظه های نبودنت کم آورده ام…
.
.
.
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت / با صدایش آشنایم کرد و رفت
نوبت اوج رفاقت که رسید / ناگهان تنها رهایم کرد و رفت
وقتی تو نه در شهر ما هستی و نه در خانه !
.
.
.
کوتاه ترین قصه ی دنیا :
رفت … !
.
.
.
چندیست در نبودنت به ساعت شنی می نگرم ، یک صحرا گذشته است !
.
.
.
این روزها سنگین و نحس اند ، چه کنم ؟
لحظات هم بهانه ات میگیرند
رفتی و ردپایت در پس کوچه های قلبم باقی مانده است
.
اما کنارم خالی از تو و پر از دیگران است !
.
.
.
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند
مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
من به آن محتاجم !
.
.
.
طلوع کن از سرزمین رویاهایم ای ستاره ی شب های تاریکم ! آسمان دلم را منتظر مگذار
.
.
.
بهانه های دنیا تو را از یادم نخواهد برد ، من تو را در قلبم دارم نه در دنیا
.
.
.
دل اگر بستی ، محکم نبند ، مراقب باش گره کور نزنی ، او میرود ، تو میمانی و یک گره کور
.
.
.
من که از کوی تو بیرون نرود پای خیالم / نکند فرق به حالم چه برانی چه بخوانی / چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی / نه من آنم که برنجم ، نه تو آنی که برانی
.
.
.
دلم از نبودنت پر است ، آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد !
.
.
.
گلوی آدم را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود ، دلتنگی هایی که جایشان نه در دل که در گلوی آدم است ، دلتنگی هایی که میتوانند آدم را خفه کنند
.
.
.
ای قطار ، راهت را بگیر و برو ! دیگر نه کوه توان ریزش دارد و نه ریزعلی پیراهن اضافه ، دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست
.
.
.
با یک گل هم “بهار” می شود ، اگر در دلمان جوانه بزند !
.
.
.
حلقه ی دستانت که بر کمرم میزنی ، زیباترین اسارت زندگی من است !
.
.
.
بیچاره عروسک دلش میخواست زارزار بگرید ، اما خنده را بر لبانش دوخته بودند !
.
.
.
در رویاهایت جایی برایم باز کن ، جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد ، خسته شدم از بی جایی !
.
.
.
صبر کن ، برگرد ، چمدان هایمان اشتباه شده است ، دلم را به جای خاطراتت بردی !
.
.
.
تا تویی در خاطرم ، با دیگران بیگانه ام / با خیالت همنشینم ، گوشه ای زندانی ام
.
.
.
سلام بر آنان که لایق سلامند / یک رنگ و یکدل و یک مرامند / هم گلند هم گنجینه هم دوست / هرچه از وی تعریف کنی نیکوست
.
.
.
همدم تنهایی شب های من ، اشک است و بس / مرهم زخم دل تنهای من ، اشک است و بس / گر نمیبینی غمی اندر نگاه خسته ام / آنچه میشوید غم از چشمان من ، اشک است و بس
.
.
.
کاش دستانم آنقدر بزرگ بود که می توانستم چرخ و فلک دنیا را به کام تو بچرخانم
.
.
.
نبودنت را با ساعت شنی اندازه گرفته ام ، یک صحرا گذشته است !
.
.
.
گاهی به آسمان نگاه کن ، شاید کبوتری خسته به آشیانه ی دلت محتاج باشد
.
.
.
بهاران من ، طوفان ها در رقص عظیم تو به شکوهمندی نیلبکی می نوازند ، و ترانه ی رگ هایت آفتابی همیشگیست
.
.
.
دوریت زمستانی دیگر است ، کمتر از من دور شو ، باز سرما خورده ام
.
.
.
گفتی اندر خواب بینی بعد این روی مرا / ماه من ، در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
.
.
.
تک گلی هستی تا عرش میخواهم تو را / گرچه کم میبینمت ، بسیار میخواهم تو را
.
.
.
خداوندا دوستانی دارم که روزگار ، فرصت دیدارشان را کمتر نصیبم میگرداند ، اما تو خود میدانی که یادشان در دلم جاوید است ، دوستانی که رسمشان معرفت ، کردارشان جلای روی و یادشان صفای دل است ، پس آنگاه که دست نیاز سوی تو بر می آورند ، پر کن دستشان را از آنچه که در مرام خدایی توست
.
.
.
محاسبه عاشقانه :
۱ + ۱ = همه چیز
و
۲ – ۱ = هیچ چیز
.
.
.
من که از کوی تو بیرون نرود پای خیالم / نکند فرق به حالم چه برانی چه بخوانی
چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی / نه من آنم که برنجم ، نه تو آنی که برانی . . .
.
.
.
اسپند دود می کنم ، برای عشقمان
هر شب
میان راز و نیاز های شبانه
نکند جادوگر زشت بی تفاوتی ، چشممان بزند . . .
.
.
.
هر کسی می تواند با شما لبخند بزند
هر کسی می تواند با تو گریه کند
اما کسی که تو را دوست دارد
وقتی اشک در چشمان شماست ، میتواند آنرا تبدیل به لبخند کند . . .
.
.
.
گفتی : نفرین میکنی ؟
گفتم : نه ، اما از خدا میخوام
هیچکس ، اندازه من دوستت نداشته باشد . . .
.
.
.
آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد
.
.
.
دلم یک جای دنج میخواهد
آرام و بی تَنِش
جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی!
تا آدم گاهی آنجا آرام بگیرد
مثلا آغوش تو !
.
.
.
از راه وفا گاه ز ما یاد توان کرد / گاهی به نگاهی دل ما شاد توان کرد
صید دل ما لایق تیر تو اگر نیست / از بهر خدا آخرش آزاد توان کرد
مستم ز می عشق چنان کز پس مرگم / صد میکده از خاکـ من آباد توان کرد . . .
.
.
.
لبخند ، شروع عشق است
محبت ، باغ عشق است
ناکامی ، داغ عشق
چشم ، راز عشق
وعده ، امتحان عشق
خاموشی ، درد عشق و رسوایی ، شرمندگی عشق . . .
.
.
.
دل من یه روز به دریا زد و رفت / پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن / خودشو تو مرده ها جا زد و رفت . . .
.
.
.
نفست باران است
دل من تشنه ی باریدن ابر
دل بی چتر مرا مهمان کن . . .
.
.
.
سخت ترین دو راهی ، دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است
گاهی کامل فراموش میکنی و بعد میبینی که باید منتظر می ماندی
و گاهی
آنقدر منتظر میمانی تا وقتی که میفهمی زودتر از این ها باید فراموش میکردی . . .
.
.
.
از تمام دنیا
یک صبح سرد
یک چای داغ
و یک صبح بخیر تو
برایم کافی ست . . .
.
.
.
گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود
گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد
گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود
گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند
مراقب بعضی یک ها باشیم
در حالی که ناچیزند ، همه چیزند . . .
.
.
.
سوت میکشد در هوا ، کابل تلفنی که میتوانست
زیباترین عبارات جهان را
از عاشقی به عاشقی برساند . . . !
.
.
.
سنگ هایـی کـــه من از یادِ تو بر دل میــــزدم
خانه ای میشد
اگر خانه بنا میکردم . . .
.
.
.
از وقتی که تــو رفتی ، آینده هیچ وقت نیامد که هیچ
گذشته هم هیچ وقت نگذشت . . .
.
.
.
بسترم صدف خالی یک تنهایی است
و تو چون مروارید
گردن آویز کَسان دگری . . .
.
.
.
آتش گرفتن ای غم و افروختم بس است
یک دم رها نمی کنی ام سوختم بس است
سنگین شدم ز درد و چو سنگی به در خویش
خون را چو لعل در جگر اندوختم بس است . . .
.
.
.
وقتی پایت خواب می رود
نمی توانی درست راه بروی
لنگ می زنی!
وقتی قلبت خواب می رود
نمی توانی درست فکر کنی.
عاشق می شوی !
.
.
.
فاصله خط عابر پیاده ندارد ، دست مرا بگیر و از آن رد کن ،
قرار دیدار ما هر نیمه شب ، خیالت که نمی گذارد بخوابم . . . !
.
.
.
تو را طلب نمیکنم…نه اینکه بی نیازم … صبورم . . .
.
.
.
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است
راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست
.
.
.
من بودم ، تو و یک عالمه حرف
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !
کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد
.
.
.
عصاره ی تمام مهربانی ها را می گیرم
و از آن فرشته ای می سازم همچون “خودت”
.
.
.
تمام مزرعه کافر صدایش می زدند
گل آفتابگردان کوچکی که عاشق باران شده بود
.
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتـی
فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
وقتی از نگاهش مي خونی
که از نگاه کردنت واقعا لذت مي بره...
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
من همینم!
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
و فکر کن که چه تنهاست ،
اگر که ماهی کوچک
دچار آبی دریای بیکران باشد !
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
دو نقطههای انتهای sms هایت را دوست دارم.
دو نقطههایی که سه نقطه نشدهاند از حیا
و خواهش نکردن برای ادامه
و نقطه نشدهاند از ترس پایان رابطه.
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
در ته فنجان قهوه ام
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
تاکسی، کرایه را نیم بها حساب کرد
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
ای کاش پرده میفهمید!!!
تاپنجره بازاست فرصت رقصیدن دارد...
وباد همه ی فرصت اوست...
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
کی گفته زمان طلاست؟
من مزه مزه اش کردم...
زمان عین الکله... ثانیه ثانیه میسوزونه میره تو عمق وجودت...
مست مست که شدی, چشاتو باز میکنی
میبینی عمرت گذشته و تو موندیو خماری از دست رفتن یک عمر...!
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
من ، تـو ، رقـــيبم
مـن از قيد تو
او از قيد من
و تـــــو از قید خیــانت !!!
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
زندگی من به اندازه کافی شبیه فیلم های هندی بی سر و ته هست
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
زخمی ام کردی.....!!!!!
میبخشمت....!!!!!
یادم نبود کاکتوس را نوازش نمی کنند.....!!!!!!!
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
دیـــــگر بتــــو فکـــر نـــمیـــکنـــم ....
گنـــاه اســـت ...
چـــــشم داشــــتن به مــــالِ غــــریبــــه هــــا...!!!
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
دلم تنگـ می شـود گاهـی !
برای ِ ... یك « دوستت دارم » ِ سـاده !
دو « فنجـان قهــوه ی داغ »
سه « روز » تعـطیلی در عيـــــــــد !
چـهار « خنـده ی بلنــد »
و پنــج « انگشـت » ِ دوست داشتـنی !
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
وقتـــی از همــه دنيـــــا ناراحتمــــــــــ
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
چشــم هایت را بــتکان
واژه ها یم
هجــوم آورده اند
سوی تو ...!!
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مردمان شهر برای آزادی تابوت ساختند، و برای عشق مرز
غافل از اینکه نه آزادی در تابوت جای می گیرد ، و نه عشق.....مرز می شناسد.!!!
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
کِرم مرطوب کننده، کِرم دست ، کِرم پا، ضدآفتاب، ضد چروک، کِرم شب ، کِرم روز
کِرم رفع تشنگی پوست ، کِرم رفع کبودی و پف دور چشم .....
ای کاش کِرمی برای "رفع غم درون چشم" وجود داشت...
چیزی که با هیچ آرایشی نمی توانم پنهانش کنم.
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
امروز تصمیم گرفتیم آینده را برای مدت نامحدودی به تعویق بیندازیم
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
داروخانه ها را بیهوده نگردید
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
این شب و روزها ..
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
تسبیح شدی بر ذهنم
و هر روز ذکر تو را می گویم
ای ذکر شده در تنهایی
حضور ات مامنی ست
برای گریز از تکرار
من خود تکرارم
تو ، هوایِ تازه ی فردا
ای هوا شده در معبر بی هوایان
من ، بی تو هیچ نخواهم بود
تنها و
تکراری...
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
عادت می کنم...
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
آهای سرنوشت...
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
جهان چیزی
شبیه موهای توست:
سیاه و سرکش و پیچیده!
خیال کن چه بد بختم
من که به نسیمی حتی،
جهانم آشوب میشود...!
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
عشق ِ من لکهء آفتابی ست ، که بر فرشی افتاده باشد …
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
نبودنهایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند.
کسانی هستند که هرگز تکرار نمی شوند.
حرفهایی هست که معنیشان را خیلی دیر میفهمیم ، خیلی دیر .....
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
معشوق من!
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
زنان قـــــــــوی
دردهای خود را مانند کفشهای پاشنه بلند میپوشند !
مهــم نیست چقـــــدر اذیت می شوند
شما فقــــــط زیبایی آنهـا را می توانید بینیــد....
داشتــم از اين شهر مي رفتم
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
وقتي خدا بخواد بزرگي آدمي رو اندازه بگيره
متر رو بجاي قدش دور قلبش ميگيره
از تمام زیبایی هایت…
با شک و یقین تهمت بسیار زدند
حلاج شدم ولی به کفر سوگند
دلتنگ تو بدوم که مرا دار زدند
خدایا خسته ام فردا بیدارم نکن…
دارم بزرگ میشوم
یاسنگ
خدا میداند…
می خواهم آنقدر اشک بریزم
تا غبار فاصله از قلبم تمیـــز شود .
ولی می ترسم …
خونه ی بی تو، مثل یه زندون، حیف من و تو، حیف عشقمون
خونه ی بی تـــــــو مثل یه زندون حیف من و تو حیف عشقمون
حیف تو بود، حیف تو بود، ای گل من
عشق اگه بود، عشق تو بود، ای گل من
حیف تو بود، حیف تو بود، ای قلب من
...آخر جاده عاشقی تنها شدم
گفتی خداحافظ .. گفتم خداحافظ
گفتی پشیمون، گفتم که هرگز
نفس بریده، دستای لرزون
اشک توی چشمام، حیف نگفتم بمون
غم یه عــاشـــق .. غم کمی نیست، چه فایده از اشـــک وقتی، وقتی کسی نیست
درد یه عاشق، درد کمی نیست، چه فایده از اشک، وقتی، وقتی کسی نیست
حیف تو بود، حیف تو بود، ای گل من، عشق اگه بود، عشق تو بود ای گل من
حیف تو بود، حیف تو بود، بر باد بری، مثل یه قصه ی کهنه شده از یاد بری
گفتی خداحافظ .. گفتم خداحافظ
ولی درمانده و خسته دگر از بند و زنجیرم
خداحافظ ولی افسوس که من از زندگی سیرم
که قلبم می تپد اما دارم هر لحظه میمیرم
خداحافظ نگو تا کی که هرگز برنمی گردم
اگرچه چشم غمگینم تو را خواهد ز من هر دم
خداحافظ دل زخمی خداحافظ تن بیمار
خداحافظ غل و زنجیر خداحافظ در و دیوار
خداحافظ همین حالا که مسحورم ز جادویت
همین حالا که زد تیرم کمان ناب ابرویت
خداحافظ پرستو وار به رسم رهگذر این بار
نه شوقی بهر برگشتن نه قول آخرین دیدار....
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گلبرگهاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقهی پالتوم را دادم بالا، دستهام را کردم تو جیبهاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
برنگشتم به رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم میآمد. صدا پاشنهی چکمههاش را میشنیدم. میدوید صِدام میکرد.
آنطرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَم بِش بود. کلید انداختَم در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق - ترمزی شدید و فریاد - نالهای کوتاه ریخت تو گوشهام - تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. بهروو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و رانندهش هم داشت توو سرِ خودش میزد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود میرفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترسخورده - هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
توو دستِ چپش بستهی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ رانندهی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!
من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت، همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش، به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.
در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و روزنامه میمونه، یک اطمینان برات درست میکنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه میتونم شام دعوتش کنم اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکارو میکنم حتی اگر هرچقدراون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تونیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکرمیکنی که خوب اینکه تعهدی نداره میتونه به راحتی دل بکنه و بره مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری میکنی و همیشه ولع داری که تا جاییکه ممکنه ازش لذت ببری شاید فردا دیگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه! این تفاوت عشق و ازدواجه!
شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد. بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم
نور دلیل تاریکی بود و سکوت دلیل خلوت، تنها عشق بی دلیل بود که تو دلیل آن شدی
عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!! عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد
بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند.تارموی توست اما ریشه ی عمر من است
فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست ... اما حیف این تازه اول یک زندگیست
زندگی چیزیست شبیه یک حباب ... عشق آبادیه زیبایی در سراب
فاصله با آرزو های ما چه کرد ... کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد !!!
یه سنگ کافیست برای شکستن یه شیشه! یه جمله کافیست برای شکستن یه قلب! یه ثانیه کافیست برای عاشق شدن! یه دوست مثل تو کافیست برای تمام زندگی
اگه یك روز فكر كردی نبودن یه كسی بهتر از بودنش چشمات و ببند و اون لحظه ای كه اون كنارت نباشه و به خاطر بیار اگه چشمات خیس شد بدون داری به خودت دروغ میگی و هنوز دوستش داری
ویلیام شکسپیر میگه : زمانی که فکر می کنی تو 7 تا آسمون 1 ستاره هم نداری یکی یه گوشه دنیا هست که واسه دیدنت لحظه شماری می کنه...
به دریا شكوه بردم از شب دشت، وز این عمری كه تلخ تلخ بگذشت، به هر موجی كه می گفتم غم خویش؛ سری میزد به سنگ و باز می گشت .!
.پازل دل یکی رو بهم ریختن هنر نیست ..... هر وقت با تیکه های شکسته ی دل یک نفر یک پازل دل جدید براش ساختی هنر کردی
من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام.... من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام.... آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام.... در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام
فقط کسی معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد پس هیچوقت به کسی وابسته نشو که سر انجام آن وابستگی دلتنگیست
خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد:
او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد.
او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد.
او می گوید صبر كن و بهترین را به تو می دهد
در اندرون همه ما خزانهای بیكران از عشق و شادمانی و نعمت هست كه میتواند آنچه را كه در آرزوی آنیم، برایمان فراهم كند
دوست خوب داشتن بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از با هر کس بودن است
اگر بدانم که خواب تو را بیشتر خواهم دید برای همیشه دیدن تو هرگز بیدار نمی شوم
اگر بدانم که مردگان تو را بیشتر خواهند دید برای همیشه دیدن تو قید زنده بودن راخواهم زد
عشق بها دارد ... من و تو بودیم و یک دریا عشق ، حالا من هستم یک دنیا اشک ... آری ... عشق بها دارد !!!
آره زندگیم همینه !دیگه چاره ای ندارم !صبح تا شب این شده کارم یا تو باشی و بخندم یا نباشی و ببارم
چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن وچه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن ای كاش میدانستی بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشكیباست
می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم
دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت
ُ
شنیدم که شمشیر یکی را دوتا می کند بنازم به شمشیرعشق که دوتا رایکی می کند .
آنگاه که ضربه های تیشه زندگی را بر ریشه آرزوهایت حس میکنی؛ به خاطر بیاور که زیبایی شهاب ها از شکستن قلب ستارگان است
ما همیشه صداهای بلند را میشنویم، پررنگ ها را میبینیم، سخت ها را میخواهیم. غافل ازینکه خوبها آسان میآیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند
دلیل آفرینش انسان عشق بود وخدا انسان را عشق افرید چون عشق بود و در قلب انسان عشق را نهاد تا عشق شود پس باید قدر ایننعمت الهی (قدرت عشق) را دانست
گویند لحظه ایست روییدن عشق آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد
خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان باید از جان گذرد هر كه شود همدمشان روزی كه سرشتند ز گٍل پیكرشان سنگی اندر گٍلشان بود و همان شد دلشان
فریاد من از داغ توست ...... بیهوده خاموشم مکن ...... حالا که یادت میکنم ...... دیگر فراموشم مکن ...... همرنگ دریا کن مرا ...... یکبار معنا کن مرا
دوست دارم تو سیب باشی و من چاقو پوستتو بکنم می دونی چرا؟؟؟ چون چاقو بخواد پوست سیب رو بکنه باید همش دورش بگرده
می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی اراده رو لبهای یک عاشق نقش می بنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم
زندگی به من آموخت كه چگونه گریه كنم اما گریه به من نیاموخت كه چگونه زندگی كنم،تو نیز به من آموختی كه چگونه دوستت بدارم اما به من نیاموختی چگونه !؟
در عرض یک دقیقه می شه یک نفر رو خرد کرد... در یک ساعت می شه یک نفر رو دوست داشت و در یک روز فقط یک روز می شه عاشق شد ولی یک عمر طول می کشه تا کسی رو فراموش کرد [-o<
من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم: درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو! کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی
اگر کسی می گوید که برای تو می میرد دروغ میگوید!!! حقیقت را کسی میگوید که برای تو زندگی می کند
رنگین كمان پاداش كسی است كه تا آخرین قطره زیر باران می ماند
دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی توانستند از هم جدا باشند، با خواندن یک جمله معـــروف از هــم جـــدا می شــوند تا یکدیگر رو امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار دیگــری همدیگر را نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی و به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده »
به دنیایی که نامردان عصا از کور می دزدند ... من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم ...
اگه یه روز شاد بودی آروم بخند تا غم بیدار نشه و اگه یه روز غمگین شدی آروم گریه کن تا شادی نا امید نشه !
می خواستم اسمتو روی سینه ام خال کوبی کنم! اما ترسیدم که صدای قلبم تورو اذیت کنه...
چشمهای تو مثل دریاست... اجازه میدی جورابامو توش بشورم؟
عاشقت گشتم تو گفتی عاشقان دیوانه اند! عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای
امروز روز ملی گلهاست روزت مبارک .... اینو برای همه ی گلهای دنیا که عطرشون رو دوست داری بفرست
چشماتو دایورت كردی رو قلبم خیالی نیست حداقل از رو ویبره درش بیار تا اینقدر دلمو نلرزونه
عشق مثل آب میمونه.....که میتونی توی دستت قایمش کنی..آخرش یه روز دستت رو باز میکنی میبینی نیست... قطره قطره چکیده بی انکه بفهمی.. اما دستت پر از خاطره است
تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
عشقم را نثار تو کردم...اما نپذیرفتی. عشقم را به تو هدیه کردم آن را دور انداختی، زندگیم را وقف تو کردم اما در کنارم نماندی، کاش روزی آن را برگردانی!
من یاد گرفته ام: مهم نیست كه در زندگی چه داری، بلكه مهم اینست كه چه كسی را داری.
زندگی را دور بزن و آن گاه که بر تارک بلند ترین قله ها رسیدی، لبخند خود را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدند.
اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می كند... بگذار پایان تو را غافلگیر كند درست مانند آغاز.
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است
عشق رو میشه تو دستای خسته پدر دید .... و توی نگاه نگران مادر ... نه تو دستای منتظر یه غریبه میشه مثل یه قطره اشك بعضیا رو از چشمت بندازی
آسمان آرام
قلبها بی باران
دوستی شایدمعنی دار
چشم ها در راه
بلبلان آواز خوان
برکه های عشق پر آب
رودها در جریان
راه بیراه است ولی
آشنایی در راه
چشمهایت
دستهایت
خودت
احساست هم مال من نیست
نمی دانم چرا هنوز در فکرم نقش بسته ای
باید آسمانم را از تو پس بگیرم .
.....
چشم که باز می کنم تو در کنارم هستی
با خیال آسوده دوباره چشمانم را می بندم
بیدار که می شوم تو نیستی
هیچ وقت نبوده ای .
......
می ترسم بگویم بیخیالم
عاشق هم نیستم
معشوق هم نیستم
فقط این را می دانم که نمی دانم کیستم .
.....
چشمهایت را اقیانوس اشک می برد و من در تمنای چشمهای بارانی ات
خودم را به سرنوشت مبهمت گره می زنم
تو پر می شوی از من و شاید هم لبریز
و من خالی تر
اقیانوس چشمهایت هم خشک می شود
می دانم باید بروم
این گره را بگشایم باید
ولی دست و دلم می لرزد
می ترسم
از سقوط احساس بی دریغم
چشمهایم را اقیانوس اشک می برد
کسی نیست
در تمنای چشمهای بارانی ام خودش را به سرنوشت مبهمم گره بزند .
سیمرغم و عقاب قبولم نمی کند
عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر، بی نقاب قبولم نمی کند
ای روح بی قرار چه با طالعت گذشت
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند
این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند
بیتاب از تو گفتنم آوخ که قرنهاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند
گفتم که با خیال دلی خوش کنم ولی
با این عطش سراب قبولم نمی کند
بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام
حق دارد آفتاب قبولم نمی کند
و کوچه از آخرین عابر تهی می شود ،
من با کوله باری از غم و درد می روم
و تو را با تمام خاطرات دیرین
در میان کوچه های ساکت شب تنها میگذارم
اما بدان نبض خاطرم هر لحظه به یاد تو می تپد
روزهایم را چون رویایی بی معنا به دیوار نیستی کوبیده ام
نمیدانستم که جسد خونینشان را باید در قلبم دفن کنم
چند وقتی است نگاه ها سنگین شده است
هر کس از کنار من رد میشود
با ناخن هایش روحم را خراش می دهد
دیگر نمی خواهم سنگینی نگاه را احساس کنم
من همیشه از سکوت گریزان بودم ،
سال ها است که سکوت کرده ام
و اینک ترس من را تکان می دهد
و من پیوسته به عقب بر میگردم
و از خود این سوال را بارها پرسیده ام
که آیا من راه را عوضی آمده ام ؟
روزی که حرف ها خاتمه یافت ؟
روز مرگ من نزدیک است !
فقط به من اشاره کن
بگو که با منی هنوز
اشاره ای دوباره کن
ببین برای موندت
مرگو بهونه میکنم
پای پیاده یک نفس
کوچ شبونه میکنم
بگو که گم نکرده ام
یه آسمون نشونتو
سکوت خورشیدو ببین
نیمه شبی بدون تو
بغض گلو بریده ام
مدام میشم شبی
فقط به من اشاره کن
تمام میشوم شبی
بمون کنار حادثه
که با تو تازه تر بشم
سخته بدون تو دلم
بگو که ساده تر بشم
سخته بدون تو دلم ...
سخته بدون تو دلم....
تمام میشوم شبی!
به یادت هست می گفتی : نرو هرگز كه من بی تو فراموشم؟
به یادت هست می گفتی : كه هر لحظه ، شبها ، صدایت هست در گوشم ؟
كنون آن روزها رفته
، تو هم رفتی ،
اینك من شدم تنها ،
اسیر دردها ،
غمها تمام روزها ،
شبها ،
ماهها ...
شكسته در گلو بغضم ،
به یادت اشك می ریزم
به یادت ای وجودو هستی من
به یادت میمیرم
به یادت ای امید من
اکنون دور از آشیان میمیرم
وباز هم انتظار روزهای طلایی روزهای با هم بودن.
ای کا ش می توانستم واژه ی انتظار را از لغت نا مه ها حذف کنم. ای کا ش می توا نستم
با هر حرف انتظار بتوانم خوبی هایت را صرف کنم.
ای کاش می توانستم در این جاده ی بی انتها حتی تو را فرض کنم .کاش سوال امتحانی بودی
یا این که فقط لغت زیبایی برای وصف بودی. کا ش هیچ وقت جان بخشی به اشیا وجود نداشت
کاش تصور هر چیزی آسان نبود و ای کاش هیچ وقت انتظار را درک نکرده بودم.
اما از بخت بد من انتظار از زمان نطفگی با من بوده 9 ماه انتظار به دنیا امدن
.1 سال انتظار سخن گفتن 7 سال انتظار یاد گرفتن نوشتن اسمم و.........
بازباز هم انتظار ...
واین بارا نتظار ها شیرین و دوست داشتنی حال که شاید دیگر نیاز به انتظار کشیدن نباشد
باز هم منتظرم منتظر خوشبختی منتظر زندگی اینده منتظر رسیدن به وا لاترین هدفم
که در پس آن تو نهفته ای هیچ وقت نتوانستم انتظار را اسان بگیرم این بار هم اسان نخواهم گرفت
اما با آن زندگی خواهم کرد تا به حقیقتی که می خواهم برسم به حقیقتی که کلمه ی انتظار با آن شروع شد
اینک دوست دارم منتظر باشم چون شهد شیرینش را چشیده ام و چه مزه ی شیرینی است
بعذ از طعم تلخ انتظار رسیدن به هدف پشت پرده ی تاریک ...
دیگر انتظار کشیدن سخت نیست چون با باور این که بعد از ان امید به رسیدن هست
انتظار اسان است .لا اقل برای عاشقی چون من...
که بعد از طعم انتظار خوشبختی را نهفته می بیند.
تیره بود شب گذشته
چون هرشب
من و چشمان خسته
و خیال آشفته ای
که گم گشته ایست میان این باور
کیم من که اینگونه
اسیر هزاران باور
لحظه ها می رود بیتاب و بیتاب
چشم ماه خیره به چشمان بی خواب
درد و درد و درد
تصورات من و من
بریده بریده هایی که شده
قصه هرشب
با خودم بودم انگار :
این را بدان که شعر هست
خیال هست
عشق هست
اما کسی مرا نخواهد کرد باور
کو تا سال نویی دیگر
من ماندم و دنیای خالی از تو
من ماندم حسرتی که موج می زند
در چشمان من برای تو
آری من از چشمان تو می خوانم
آری می دانم
آری سوختن برای منست
دردی هست
و درمانی که سوختن منست
هزار بوسه زده لبانم بر آرزوی مرگ
اما چه سود که ماندنم
تاوان عشق منست
این نگاه عاشق کشت آه
تا همیشه رویای منست
تب کرده ای میان سکوت
این شعله ها که سر می کشد تا فلک زبانه اش
سهم من از نداشتن توست
غروب پر کشیده در آسمان بودنت
تحمل درد های رفتنت برای منست
پشت لبخندهای نیم بندم
نهان شده قلب عاشقم
این را تو می دانی و تو می خوانی
ترانه ای که می رود
تا نهایت این راه کور
تا کی حضور و سکوت و عبور
خدایا این چه تاوانی ست که ازآن منست
برای داشتن او
من آخر در این میانه کی ام
زخمه زدی به قلب پراحساسم
به رنگ فریادم
این من و این تو ، هیهات هیهات
پشت سر خیمه ای از دردها
پیش رو لبخندها
پشت سر خنجر فرو کرده به قلبم دست تو
پیش رو از برای آبرو لبخندها
گذشت گذشت
من ماندم زخمها و لبخندها
لحظه ها گذشت و من صبر کردم
خمیده شد تنم از دوریت اما
زخم زدم به نومیدی و از نداشتنت دیده تر کردم
مو سپید شد در آسیاب زمان
من خویشتن را برای تو فراموش کردم
لحظه لحظه انتظار داشتنت
من باز هم میان بودن و خیال لحظه ها را غرق کردم
صبحی شد و نیامدی چون صبح های دیروزی
امروز به نیت آمدنت کفن به تن کردم
پیغام دیشبت در عالم خواب اما
نه دیگر نمی شد اینبار نیامدنت را باور کردم
عمرم سپری شد برای تو خیالی نیست
افتخار می کنم که لحظه های رفته را با عشق سپری کردم
وقت دقیق آمدن توست!
من ایستاده ام:
مانند تک درخت سر کوچه
با شاخه هایی از آغوش
با برگ های از بوسه
با ساعت غرورم اما !
من ایستاده ام:
با شاخه هایی از تابستان
با برگ هایی از پاییز
هنگام شعله ور شدن من!
هنگام شعله ور شدن توست!
ها . . . چشم ها را می بندم
ها . . . گوش ها را می گیرم
با ساعت مشامم
اینک:
وقت عبور عطر تن توست
یا به تو می اندیشم،
یا به این می اندیشم، که چرا !؟
به تو می اندیشم ...!!
می دانــی بیا بنشین اینجــا تا برایت کمــی دَردُ دل کنم ...
از تو چــه پنهان ، شبهــا در خواب ، رخت ِداماد را به تن دارم
کـ عروســی تــویـــی
خوشحال کننــده است نــه ؟
نکنـــد نیاییُ من اینجــا از غصه دلتنگــی ِ نیامدنت
بمیـــرم ؟!!!
تو تعبیـــر ِ خواب بلــدی دلکــــم ؟
بیــا تعبیـــر کن کـ تا تو فاصلــه ایی نمــانده
بیــا و دلخــوشیم را برایم به باور تبدیل کن
فقط بیـــا
بودنتـــ را می خواهم ... "
دلـــــت می گیــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــرد
1 روز
1 ماه
1 سال
از رفتنــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــم می گذرد . . .
چه خیـــــال ِ بیهوده ایـــــــ
وقــــتی دلت با دیگریســــــــت
ویرانی ام را حســـ نكرد
روز رفتنــــــــت را به خاطــــــــــر داری ؟
کفــــــش هایــــت را بغل کــــــــرده بــــودی . . .
مبـــــادا صدایـــــش گوش هایـــــم را آزار دهـــــــــد ! ! !
نـــــوک ِ پا ، نـــــوک ِ پا دور شــــدی
از همیـــــن گوشــــهـ کنــــار
چشام پر اشک بود
بلند شدم و یه راست رفتم سمت کمد
تنها یادگاری از تو
عطرت بود که روی پیرهنم جا مونده بود
سر کشیدم بوی نبودنت رو
...
بـیـشـتر وقـت غروب
آن زمان که خدا نـیـز پر از تـنـهایـیـست
من وضـو خواهم سـاخـت
از خـدا خواهم خواست که تو تـنها نشوی
و دلـت پر ز خوشی های دمادم باشد
تا در حریم غربت من پا گذاشتی
رفتی و در سكوت تماشا نموده ام
تنهایی **ِ مرا تو چه تنها گذاشتی
رفتی و سهم عشق برای دل تو بود
سهمی برای این دلم آیا گذاشتی ؟
یك بغض كال، یك سبد از درد بی كسی
سهم من غریب كه اینجا گذاشتی
گفتی بهار می رسد اما دروغ بود
در قلب من غمی چو اهورا گذاشتی
مجنون دیگری شدی و دشت پیش روت
من را میان غصه چو لیلا گذاشتی
گفتی كه از بهشت نصیبی نبرده ای
آن را تمام گردن حوا گذاشتی
یك قطره اشك سهم من از روزگار شد
در لحظه ای كه پای به دنیا گذاشتی
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم...
بازی روزگار را نمی فهمم!
من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همه ما تنهاییم!
داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند،
این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند.
همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم،
پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.
انسان عاشق زیبایی نمی شود،
بلكه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!
انسان های بزرگ دو دل دارند؛
دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که میخندد و آشکار است.
همه دوست دارند که به بهشت بروند،
ولی کسی دوست ندارد که بمیرد ... !
عشق مانند نواختن پیانو است،
ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.
دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد،
پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.
اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است؛
محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.
عشق در لحظه پدید می آید
و دوست داشتن در امتداد زمان
و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.
راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود :
انسان چیست ؟
شنبه: به دنیا می آید.
یكشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه: شكست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می كند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه: می میرد.
فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است ...
Power By:
LoxBlog.Com |